روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ السَبع، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، روزِ دِرَنگ، قارِعَه، یومُ الحَشر، روزِ بازخوٰاست، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ القَرار، روزِ بازپُرس، یومُ الدین، فَرجام گاه، یومُ النُشور، یومُ الجَمع، یومُ التَّناد، روزِ وانَفسا، سَتخیز، یومُ الحِساب، طامة الکُبریٰ، رَستاخیز، نُشور، روزِ جَزا، یومُ التَلاقی، روزِ اُمید و بیم
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرَستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
مخفف پگاه خیز، آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بکر. بکر: ز نخجیر و از می بپرهیز باش بشب دیر خسب و پگه خیز باش. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 267)
مخفف پگاه خیز، آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بَکِرِ. بَکُرُ: ز نخجیر و از می بپرهیز باش بشب دیر خسب و پگه خیز باش. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 267)
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،